گروه مشاوران کسب و کار کارفرمانیوز
کارفرمانیوز
شعرهاي شاپور احمدي
**انجمن مجله اتاقک**
مجتبی علیمی- تـــرانه
چرند و پرند
کافه ترانه
زنانه نويسي
کتاب کتیبه
ارسال ایمیل به مجله
علی قزل سوفلو
عضویت انجمن
شعرخانه
دانلود موزیک
فرح منصوری - ترانه سُرا
احمد شاملو
زندگینامه ها
ثبت دامنه
صفحات دیگر مجله
تبادل
لینک هوشمند
سایتهای دارای موضوع مرتبط با مجله برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
مجله الکترونیکی اتاقک
و آدرس
otaghack-site.tk
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
نام اصلی | چارلز مایکل شولدینر Charles Michael Schuldiner |
---|---|
نام مستعار | پدر دث متال |
تولد | ۱۳ مه ۱۹۶۷ لانگ آیلند، نیویورک، ایالات متحده |
اصل/ملیت | آمریکایی ![]() |
مرگ | ۱۳ سپتامبر ۲۰۰۱ -۳۵ سال |
سبکها | دث متال، پراگرسیو متال |
فعالیت(ها) | خواننده، نوازنده، آهنگساز |
ساز(ها) | گیتار الکتریک |
مدت فعالیت | ۱۹۸۳ تا ۲۰۰۱ |
چاك شلداينر نامی که تاسف رو همیشه با خودش در ذهن ما زنده میکنه آفریننده سبک دث متال ،در مورد چاک و مرگش بد نیست بدونید که در اوج فقر بر اثر سرطان فوت کرد. البته گروههای زیادی سعی کردن که با اجرای کنسرتهای خیریه هزینه درمان چاک رو جمع آوری کنن ولی در نهایت چاک هم در جوانی مغلوب بیماری سهمگین خودش شد. باعث تاسف که در جایی که خواننده های پاپ با اشعاری سطحی و بی پایه روز به روز ثروت خود رو افزایش میدن آهنگساز بزرگی مثل چاک که در آهنگاش از اشعار سنگین و فلسفی خودش بهره میبرده به خاطر بی پولی به کام مرگ فرو بره گفته میشه در مهمانی که گروه متالیکا در اون شرکت داشته در اوایل کار چاک آهنگاش در اون مهمانی یک ساعت پشت سر هم نواخته میشه و در مدت این یک ساعت اعضای گروه متالیکا چنان مجذوب آهنگا میشن که در هنگام شنیدن آهنگا یک کلمه هم با هم صحبت نمیکنن و جواب هیچکس رو نمیدن .
درباره «چاک شلداينر» و گروه « مرگ »
چشمبندي نكردهام اگر بگويم هركسي يك روز ميميرد. اتفاق خيلي سادهاي است كه البته ممكن است شكلهاي پيچيدهاي به خود بگيرد. ميشود كسي يك روز صبح ديگر پيدا نشود، ميشود كسي از روي همين پلهاي كه شايد لحظهاي پيش تو از روي آن گذشتهاي افتاده باشد و رفته باشد، ميشود كسي غرق شده باشد، به مرضي مرده باشد، حتي دقمرگ شده باشد.
حتي ممكن است كسي مثل قهرمان داستاني كه يادم نيست راه بيفتد و دنبال اين بگردد كه چطور ميتواند كسي را به جاي خودش بكشد تا مرده به حسابش بياورند. ميشود حتي شيوهاش را انتخاب كرد، هرچند حادثه تلخي است اما اين هم نوعي ديگر است. ميشود كسي جايي، هر جا در راه هدفي يا خواستهاي آرماني بميرد، گرچه هدفها با هم فرق ميكنند اما اينها همهشان مرگ هستند.
مرگ همين جاست، توي هوايي كه استنشاق ميكنيم، توي همين آبي است كه مينوشيم. كمي كه فكر ميكني، ميفهمي كه اصلاً تولد هم همان مرگ است نه به خاطر آنكه ميگويند تولد مرگ مرحله جنيني است براي ورود به حيات، نه همين كه به دنيا ميآييم شمارش معكوس مرگمان آغاز ميشود. فكر ميكنيم، بزرگ ميشويم، تحصيل ميكنيم و خيلي چيزهاي ديگر اما خيلي دير ميفهميم كه هر ثانيه به مرگ بيشتر نزديك ميشويم.
فكر ميكنيم كه حرف زدن از مرگ يا فكر كردن به آن افسردهمان ميكند، يا مثلاً اين كار آدمهاي افسرده شبهرواني است پس به آن فكر نميكنيم و به ديگران ميگوييم كه بهتر است به آن فكر نكنند، بدون اينكه بفهميم ارزش اين لحظه به آن است كه ثانيهاي ديگر وجود ندارد.
نوجوان كه بودم، يك روز صفحهاي از مجلهاي را ميخواندم كه درباره مرگ بود. پدرم سر رسيد و وقتي چشمش به آن صفحه افتاد، گفت كه ديگر حق ندارم آن مجله را بخوانم. نميدانم از چه ميترسيد، اما ترسش به من راه نيافت، گرچه من هم از مرگ ميترسيدم. نميشود فراموشش كرد، فايدهاي ندارد. ياد دن خوان ميافتم كه يك روز به كارلوس كاستاندا گفت: «دستت را موازي با زمين باز كن. مرگ فقط همين قدر با تو فاصله دارد. نميبينياش اما همان جا نشسته است.»
چاك شلداينر (Chuck Schuldiner) (۱۹۶۷-۲۰۰۱) وقتي فقط پانزده سالش بود با چند دوست هممدرسهاي يك گروه هويمتال تشكيل داد. با اينكه سني نداشت، از همان روزها ميخواست موسيقياي بنوازد كه حرفي تازه براي گفتن داشته باشد. آن روزها كسي اهميتي براي كار چاك قائل نبود. مورد تمسخر ديگران قرار ميگرفت و بدون حمايت مادرش حتي نميتوانست يك دموي ساده ضبط كند. اين قاعده زندگي نوابغ است؛ دورهاي ركود و بعد ناگهان نام او مثل توفان همه جا ميپيچد.
در مورد چاك هم همين اتفاق افتاد، بهسرعت رشد كرد و از گروههاي پيش از خودش جلو زد. او به اسطوره هويمتال تبديل شد. چاك نام گروهش را Death گذاشته بود و اشعار او تيرگي، رازآلودگي و تلخي مرگ را بهخوبي در خود داشت. چاك چنان پيشرفت كرد و آنقدر در آثارش نوآوري به خرج داد كه اين ژانر تازه موسيقي هويمتال را كه البته چاك مبدع آن نبود به نام گروه او Death Metal ناميدند.
اين سبكي بود كه در اوايل دهه هشتاد از دل شاخه ديگر هويمتال يعني ثرشمتال (Thrash Metal) بيرون آمد. آهنگها كماكان خشن و بسيار قوي بودند كه اشعار روايي يا داستانگون در آنها شنيده ميشد. اين اشعار بر پايه فرم رايج ترانهها يعنيverse – chorus نبودند و موضوعات و موتيفهاي گستردهاي را در خود داشتند. آهنگها در اين سبك معمولاً با ريتمهاي خشن گيتار پيكزدنهاي سريع و داراي نيرويي پويا بودند. حتي بعضي گروهها نوعي سبعيت را به اين موسيقي اضافه كردند.
خوانندههاي دثمتال به جاي خواندن به شيوه سنتي، با صدايي زير و تغيير شكل يافته مابين جيغ، ناله و غريدن كلمات را ادا ميكنند. با همه اينها آنچه دثمتال را تبديل به موسيقي ميكند كه نميتوان از شنيدنش صرفنظر كرد، سولوهاي بديع، قوي و زيبايي است كه ميتوان آنها را جزء بااحساسترين نغمههاي موسيقي به حساب آورد و البته چاك شلداينر، استاد نواختن چنين سولوهايي بود.
موضوع شعرهاي اين سبك هم مانند ديگر اشعار راك و متال درباره نابسامانيهاي موجود در جهان معاصر است منتها تمهاي نهيليستي و تمركز روي موضوع مرگ با بياني مخوف و افكاري فلسفي و البته بسيار تيره باعث شده است تا اين سبك را دثمتال بنامند.
جهاني كه چاك در اشعارش خلق ميكند، جهاني است در حال پايان، با مردماني بيمار و زمينهايي سوخته. جهاني كه ما را به ياد شهرهاي طاعونزده قرون وسطي يا جهان نابودشده مخلوق كوين كاستنر در فيلم پستچي مياندازد. جهاني ويران كه مردمانش به خاطر تكهاي لباس يا پارهاي نان گلوي يكديگر را ميدرند. اين جهان البته به فيلم پستچي بسيار شبيهتر است، چه همانند آن مردمي را نشان ميدهد كه اگرچه صاحب تمدنهايي عظيم و تكنولوژي و دانشي بسيار پيشرفته بودهاند، وحشيتر و خونخوارتر و ديوانهتر از مردم قرون وسطي جلوه ميكنند.
چاك همه جهان را به اين ترتيب در حال زوال و مرگ مييابد و اگرچه مرگ به عنوان معمايي طبيعي او را بسيار به خود مشغول كرده است اما مرگ روان آدمي بيشتر به چشم او ميآيد. درندهخويي و نامهرباني كه او در آهنگ Leprosy به جذامي تشبيه ميكند كه در حال نابود كردن ذات بشريت است.
به علاوه او يكيك عادات و خويهاي بد آدمي را به چالش ميكشد و همواره آينهاي در برابر آدمي نگه ميدارد تا هيچگاه نتواند پشت انبوه نقابهايش پنهان شود و چهره واقعي خويش را فراموش كند. انساني كه همانند آنچه چاك در ترانه The Philosopher ميگويد خود را همهچيزدان ميداند، در حالي كه از خود نيز خبر ندارد.
نظرات شما عزیزان: